جدول جو
جدول جو

معنی لبه دم - جستجوی لغت در جدول جو

لبه دم
کنار ساحل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از به هم
تصویر به هم
با هم، همراه یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبه دل
تصویر حبه دل
سویدا، خال یا نقطۀ سیاهی در دل که محل احساسات است، سویدای دل، حبّة القلب، برای مثال بدان خردی که آمد حبۀ دل / خداوند دوعالم راست منزل (شبستری - ۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از به چم
تصویر به چم
آراسته و منظم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبه دار
تصویر لبه دار
آنچه دارای لبه باشد
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
مرکّب از: بی + دم، بی دمب. دم بریده.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: بی + دم، بی نفس، ساده عذار و ساده رو. (آنندراج)، کودکی که ریش در نیاورده باشد. غیر ملتحی. (ناظم الاطباء)، امرد. (یادداشت مؤلف) : نوشتکین... بحکم آنکه امارت کوزکانان او داشت و آن جنگ بخواست هرچند بی ریش بود و در سرای بود امیر اجابت کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 572)،
جواب داد سلام مرا بگوشۀریش
چگونه ریشی مانند یک دو دسته حشیش
مرا بریش همی پرسد ای مسلمانان
هزار بار بخوان من آمده بی ریش.
انوری.
رجوع به ریش شود، پسر بد. پسر بدکاره. مخنث. مکیاز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِهْ دِهْ)
دهی از دهستان حومه بخش گاوبندی است که در شهرستان لار واقع است و 891 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 21هزارگزی باختر کلیبر و 21هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر، کوهستانی معتدل دارای 46 تن سکنۀ شیعه. آب از دو رشته چشمه. محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حُ اَ)
دارای لبه. بالبه.
- کلاه لبه دار، دارای آفتاب گردان.
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ دُ)
دهی است از دهستان جنب رودبار بخش رامسر شهرستان شهسوار. واقع در 40هزارگزی جنوب باختری رامسر و9هزارگزی رودبار. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / تِ دُ)
بریده دم. (از غیاث). کوتاه دم. قصیرالذنب. (فرهنگ فارسی معین) :
می پیچ و می کش از غم چون مار کلته دم.
شمس خالد (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به کلته شود
لغت نامه دهخدا
(حَبْ بَ یِ دِ)
حبهالقلب. مهجه. سویداء. ثمرهالقلب. تأمور. دانۀ دل. نقطۀسیاه دل. خون دل. یا آنچه سیاه است در دل. جلجلان القلب. نقطۀ دل. سیاهی دل، و آن خون بستۀ سیاهی باشد در درون دل. (دستور اللغۀ ادیب نطنزی) :
بدان خردی که آمد حبۀ دل
خداوند دو عالم راست منزل.
شیخ محمود شبستری
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبح دم
تصویر صبح دم
بامداد، سپیده صبح
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که دارای لبه و کناره باشد، یا کلاه لبه دار. کلاهی که دارای آفتاب گردانست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلته دم
تصویر کلته دم
کوتاه دم قصیرالذنب: (می پیچ و می کش از غم چون مار کلته دم)
فرهنگ لغت هوشیار
پشت سر، وصل به پشت، پیوسته، ممتد
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی برنج خزری، بی دم، به کلیه ی برنج هایی گفته شودکه در
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته ی بیل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان جنت رود بار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
کم جنب و جوش، تنبل
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته ی قاشق چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
صبح دم، طلوع خورشید
فرهنگ گویش مازندرانی
تیغه ی بلو، دسته ی چوبی بلو
فرهنگ گویش مازندرانی
دم بریده، بعضی از حیوانات اهلی چون گاو که سبب اذیت و آزار
فرهنگ گویش مازندرانی
اول صبح
فرهنگ گویش مازندرانی
بی نفس، از نفس افتاده
دیکشنری اردو به فارسی